حرف راندن

لغت نامه دهخدا

حرف راندن. [ح َ دَ ] ( مص مرکب ) سخن راندن. حرف زدن :
وز هر طرفی که حرف راندی
نقش همه در دو حرف ماندی.نظامی.و آنگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها بهر یک حرف راند.مولوی.هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان.مولوی.

فرهنگ فارسی

سخن راندن حرف زدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم