لغت نامه دهخدا
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک.( بوستان ).تعنت کنندش گر اندک خور است
که مالش مگر روزی دیگر است.( بوستان ).اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم.سعدی.کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب.سعدی.