بچشم امدن

لغت نامه دهخدا

( بچشم آمدن ) بچشم آمدن. [ ب ِ چ َ / چ ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) دیده شدن. به نظر آمدن. جلوه کردن در انظار. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || بزرگ آمدن در چشم کسی :
لذت علمی چو از دانا بجان تو رسد
زان سپس ناید بچشمت لذت حسی لذیذ.ناصرخسرو.هرگز مرا بچشم نیامد فلک سلیم
در حیرتم که از چه بود چشم من کبود.سلیم.|| چشم زخم را گویند یعنی آزاری به کسی رسیدن. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چشم شود.

فرهنگ فارسی

( بچشم آمدن ) دیده شدن به نظر آمدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم