بپا ایستادن

لغت نامه دهخدا

بپا ایستادن. [ ب ِ دَ ] ( مص مرکب ) برخاستن. ( آنندراج ). به خود برخاستن. || پا گرفتن. || قائم و استوار شدن :
چو شیخ شهر ترا دید در نماز افتاد
دمی اگرچه بپا ایستاد باز افتاد.غنی.

فرهنگ فارسی

برخاستن به خود برخاستن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس