بلا توقف

لغت نامه دهخدا

بلاتوقف. [ ب ِ ت َ وَق ْ ق ُ ] ( ع ق مرکب ) ( از: ب + لا ( نفی ) + توقف ) بدون توقف. بی درنگ. ( فرهنگ فارسی معین ). بی سکون. پیوسته : هر اراده مقدور و غیر مقدور که میگردید، هنوز زبان به اظهار آن نگشوده بودند که ایما و اشعار بلاتوقف صورت پذیر گشته بود. ( تاریخ عالم آرا چ امیرکبیر ص 144 ).

فرهنگ فارسی

بدون توقف بی درنگ : هراراده مقدور و غیرمقدور که میگردید هنوز زبان باظهار آن نگشوده بودند که ایما و اشعار بلا توقف صورت پذیر گشته بود .
بدون توقف ٠ بی درنگ ٠ بی سکون ٠ پیوسته یا فصیح شدن ٠ یا سوگند خوردن ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال کارت فال کارت فال پی ام سی فال پی ام سی فال ای چینگ فال ای چینگ