اعمی شدن

لغت نامه دهخدا

اعمی شدن. [ اَ ما ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کور شدن. نابینا گردیدن. نور چشم از دست دادن :
بر امام خلق ریزد هر زمانی صدهزار
تا مخالف را ز دیدن دیده ها اعمی شود.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

کور شدن . نابینا گردیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال قهوه فال قهوه فال احساس فال احساس فال چای فال چای