یخ کوب

لغت نامه دهخدا

یخ کوب. [ ی َ ] ( نف مرکب )درهم شکننده یخ. ( ناظم الاطباء ) || یخ شکن. || مجازاً، کار بی حاصل کننده :
ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم
تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم.محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

درهم شکننده یخ یخ شکن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال انگلیسی فال انگلیسی فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تاروت فال تاروت