کشوردار

لغت نامه دهخدا

کشوردار. [ ک ِش ْوَ ] ( نف مرکب ) دارنده کشور. پادشاه. کشورخدیو. || حارث شهر و حصار. ( آنندراج ) :
نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش
تا در اقلیم دلم عشق تو کشوردارست.نصیر همدانی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

نگهبان کشور.

فرهنگ فارسی

( صفت ) نگهبان کشور حارس شهر و حصار : ( نگشاید در و دروازه کسی بر رخ عیش تا در اقلیم دلم عشق تو کشور دار است ) . ( نصیر همدانی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم