لغت نامه دهخدا
بیدار و هشیوار مرد ننهد
دل بر وطن و خانه کسانه.ناصرخسرو.آمدنی اندرین سرای کسانند
خیره برون شو از این سرای کسانه.ناصرخسرو.نبینی همه خویشتن را نشسته
غریب و سپنجی بخانه ٔکسانه.ناصرخسرو.|| آدمی و انسانی و مانند انسان. || انسانیت و مروت. ( ناظم الاطباء ).