لغت نامه دهخدا
- چرچرش راه بودن ، چرچر کسی براه بودن ؛ کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن.
- چرچر کسی را براه انداختن ؛ اسباب عیش و نوش و خورد و خوراک او را فراهم کردن. رجوع به چرچر کردن شود.
چرچر. [ چ ِ چ ِ ] ( اِخ ) دهی از حومه بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است. جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات و ارزن ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. در این ده ایستگاه ترن برای آبگیری وجود دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).