پیره مرد

لغت نامه دهخدا

پیره مرد. [ رَ / رِ م َ ] ( اِ مرکب ) پیرمرد. مقابل پیره زن. مردسالخورده. کهنسال. رجوع به پیرمرد شود :
گفت جوانمرد شو ای پیره مرد
کاینقدرت بود ببایست خورد.نظامی.

فرهنگ عمید

پیرمرد، مرد پیر، مرد سال خورده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال لنورماند فال لنورماند فال عشق فال عشق فال حافظ فال حافظ