پراشیدن. [ پ َ دَ ] ( مص ) پریشان کردن. بیفشاندن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). پشولیدن. بشولیدن. پراکنده کردن. پراکندن. بپراکندن. پریشان کردن. ولاو کردن. وِلو کردن. تار و مار کردن. متفرق کردن. از هم پاشیدن. پرت وپلا کردن. ترت و پرت کردن. پریشیدن. پخش کردن. پاشیدن. پاچیدن. شکولیدن. پاشانیدن. ( برهان ) : در پراکند بخت نیک چو ابر در پراشید نجم سعد چو خور.مسعودسعد.سنبل پرتاب را گرد سمن بر پراش چشم خرد باز کن قدرت اﷲ بین.سنائی ( از جهانگیری ).|| بدحال شدن. || بیخود گشتن. || فرونشاندن. ( برهان ). و در فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی آمده است : پراشیدن ، چون از همه فروشاندن بود ( ؟ ).
فرهنگ معین
(پَ دَ ) (مص م . ) پریشیدن .
فرهنگ عمید
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن: سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی: لغت فرس: پراشیدن ).
فرهنگ فارسی
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن ( پریشید پریشد خواهد پریشید بپریش پریشنده پریشان پریشیده ) ۱-( مصدر ) بد حال شدن تهیدست شدن . ۲- مضطرب گشتن. ۳- بیخود گشتن . ۴- ( مصدر ) پریشان کردن