وعی

لغت نامه دهخدا

وعی. [ وَع ْی ْ ] ( ع اِ ) ریم و زردآب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چرک و ریم و زردآب. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || خروش و فریاد یا به خصوص بانگ سگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || چاره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ): ما له عنه وعی ؛ ای بد. ( منتهی الارب ).
وعی. [ وَع ْی ْ ] ( ع مص ) نگاه داشتن. ( اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || یاد گرفتن.( ترجمان علامه جرجانی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گرد کردن. || به شدن استخوان شکسته بر کجی. || ریم کردن جراحت. || گرد آمدن ریم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || آواز و فریاد کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شنیدن. ( اقرب الموارد ).
وعی. [ وَ عا ] ( ع اِ ) وَعْی. خروش و فریاد یا به خصوص بانگ سگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
وعی. [ وَ عا ] ( ع مص ) وَعْی. آواز و فریاد کردن. ( منتهی الارب ).
وعی. [ وَ عی ی ] ( ع ص ) فرس وعی ؛ اسب درشت اندام سخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || حافظ زیرک و دانا. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

فرس وعی اسب درشت اندام سخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال فنجان فال فنجان فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت