وساد

لغت نامه دهخدا

وساد. [وِ / وَ / وُ ] ( ع اِ ) بالین. تکیه جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. ( ناظم الاطباء ). || نازبالش. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بالشت. ( دهار ) ( اقرب الموارد ). وساده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. ( آنندراج ). ج ، وسد، وسائد. ( منتهی الارب ). و قوله صلی اﷲعلیه وآله : ان وسادک لعریض ؛ کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): فلان عریض الوساد؛ فلان بلید و کندذهن است. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- مخده بالش . ۳- بستر خوابگاه . ۴- مسند اورنگ ((اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسد. سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست . ) ) جمع : وسادات .
بالین تکیه جای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال رابطه فال رابطه فال ابجد فال ابجد فال درخت فال درخت