لغت نامه دهخدا
یکی ابلهی شب چراغی بجست
که بی او نشد عقد پروین درست
خری داشت آن ابله کوردل
به جان خودش جان خرمتصل
چنان شب چراغی که ناید به دست
به خواری بر آن گردن خر ببست
من آن شب چراغ شهنشاهیم
که روشن کن ماه تا ماهیم
مرا لیکن این بخت ابله شعار
چنان بسته بر گردن روزگار.
و هم او راست :
حکایت از قد آن یار دلنواز کنید
به این فسانه مگر عمر ما دراز کنید.
و رجوع به تذکره نصرآبادی ص 244 و 245 و ریحانة الادب ج 2 ص 126 وقاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.