لغت نامه دهخدا
لقح. [ ل َ ق َ / ل َ ] ( ع مص ) لقاح. آبستن شدن شتر. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( زوزنی ).
لقح. [ ل ِ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ لقحة. ( اقرب الموارد ).
لقح. [ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) کوه. ( منتهی الارب ). || آب شتر نر که گیرند و به ماده درکنند. آب که از گشن گیرند تا به ناقه دیگر درکنند، اسم است آنرا. و آنچه فحل را به وی گشن دهند. ( منتهی الارب ). کذا و در اقرب الموارد: اسم ما اُخِذَ من الفحل لیدس فی الاَّخر.
لقح. [ ل ُق ْ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لقوح. ( منتهی الارب ).