قرمی

لغت نامه دهخدا

قرمی. [ ق َ رَ ما ] ( اِخ ) جائی است در یمامه مر بنی امرءالقیس بن زیدمنات را بدان جهت که ساخته اوست. ( منتهی الارب ).
قرمی. [ ق َ رَ ما ]( اِخ ) موضعی است میان مکه و مدینه. ( منتهی الارب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ای چینگ فال ای چینگ فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت