ذات رجل

لغت نامه دهخدا

ذات رجل. [ ت ُ رِ ] ( اِخ ) موضعی است به دیار عرب. مثقب عبدی گوید :
مررن علی شراف فذات رجل
و نکبن الذرانح بالیمین.( معجم البلدان ).و ابن الأثیر در المرصع ذات رجل این شعر را گوید به دیار کلب در شام است. || و نیز جایگاهی است به زمین بکربن وائل. ( المرصع ). و یاقوت گوید: از ارض بکربن وائل از اسافل حزن. || و نیز محلی نزدیک یمامة. ( المرصع ).

فرهنگ فارسی

موضعی است بدیار عرب .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا فال زندگی فال زندگی فال اوراکل فال اوراکل