درهم بستن

لغت نامه دهخدا

درهم بستن. [ دَ هََ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) گرد هم آوردن : خزائن و دفائن خویش درهم بست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 262 ). رخت و بند که داشت درهم بست وراه بخارا پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 289 ).

فرهنگ فارسی

گردهم آوردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال ای چینگ فال ای چینگ فال لنورماند فال لنورماند فال درخت فال درخت