داغ فرمودن

لغت نامه دهخدا

داغ فرمودن. [ ف َ دَ ] ( مص مرکب ) داغ کردن. گفتن که داغ کنند. امر کردن که داغ بنهند بر... نشان را یا تمیز را یا مجازات را :
هر کجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی ندارد سود.سنائی.

فرهنگ فارسی

داغ کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال چوب فال چوب