بانگ گفتن

لغت نامه دهخدا

بانگ گفتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد کردن. ببانگ آمدن. || منادی کردن. || اذان گفتن : در راه که او را می بردند؛ مؤذنی بانگ میگفت ، چون به کلمه شهادت رسید... ( تذکرة الاولیاء عطار ).

فرهنگ فارسی

ببانگ آمدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال درخت فال درخت فال فنجان فال فنجان فال مکعب فال مکعب