لغت نامه دهخدا
ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر.فردوسی.تو خود رنجه گشتی بدین تاختن
سپه بردن و کینه را ساختن.فردوسی.که ای ترک بدبخت گر بود نام
چرا رنجه گشتی بدین کار خام.فردوسی.اگرچه من ز عشقت رنجه گشتم
خوشا رنجی که نفزاید ملالا.عنصری.نیست هشیار این فلک رنجه بدین گشتم از او
رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست.ناصرخسرو.