رنجه گشتن

لغت نامه دهخدا

رنجه گشتن. [ رَج َ / ج ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) به تعب افتادن. آزرده شدن. متأذی شدن. رنجه شدن. رنجیده شدن. رنجیدن. رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود :
ازآن تاختن رنجه گشت اردشیر
بدید از بلندی یکی آبگیر.فردوسی.تو خود رنجه گشتی بدین تاختن
سپه بردن و کینه را ساختن.فردوسی.که ای ترک بدبخت گر بود نام
چرا رنجه گشتی بدین کار خام.فردوسی.اگرچه من ز عشقت رنجه گشتم
خوشا رنجی که نفزاید ملالا.عنصری.نیست هشیار این فلک رنجه بدین گشتم از او
رنج بیند هوشیار از مرد کو هشیار نیست.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بتعب افتادن آزرده شدن متاذی شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال شمع فال شمع فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت