لغت نامه دهخدا
کار می نیست فروغ رخ عالم سوزش
این چراغیست که از خون من افروخته اند.؟ ( از مجموعه مترادفات ).صائب ازین غزل که چراغ دل من است
افروختم بخاک فغانی چراغها.صائب ( از ارمغان آصفی ).شبها پی سراغ دل خود ز داغها
در تنگنای سینه فروزم چراغها.شاپور طهرانی ( از ارمغان آصفی ).رجوع به چراغ روشن کردن شود.