لغت نامه دهخدا
از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن.صائب ( از آنندراج ).از بی قراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و، زندان بگرد رفت.صائب ( ایضاً ). || سرمه شدن. داروی شفابخش و نیرودهنده چشم شدن. موجب روشنی دیده شدن :
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا.خاقانی.بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شد خاک پایت.نظامی.رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود.