لغت نامه دهخدا
به لب خاک را عنبرآلود کرد
زمین را به چهره زراندود کرد.نظامی.رجوع به زراندود و زر اندودن شود. || به مجاز، فلزی کم بها چون مس یا جز آن را بصورت ذهب درآوردن فریب مردم را. آب طلا دادن فلزی تا آن را از زر بازنشناسند :
جهودی مسی را زراندود کرد
دکان غارتیدن بدان سود کرد.نظامی.