شکسته سلیح

لغت نامه دهخدا

شکسته سلیح. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] ( ص مرکب ) شکسته سلاح. که ابزار جنگی وی شکسته باشد :
شکسته سلیح و گسسته کمر
نه بوق و نه کوس و نه پا و نه سر.فردوسی.شکسته سلیح و گسسته دلند
تو گفتی که از غم همی بگسلند.فردوسی.رجوع به شکسته سلاح شود.

فرهنگ فارسی

شکسته سلاح که ابزار جنگی وی شکسته باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ابجد فال ابجد فال زندگی فال زندگی فال پی ام سی فال پی ام سی