بی خطا

لغت نامه دهخدا

بی خطا. [ خ َ ] ( ص مرکب ) دور از خطا و اشتباه. بیگنه. غیرمقصر :
ملک آن تست و شاهی فرمای هرچه خواهی
گر بیگنه بسوزی ور بیخطا بگیری.سعدی.بنده ام گر بی گناهی میکشد
راضیم گر بی خطایی میزند.سعدی.

فرهنگ فارسی

دور از خطا و اشتباه ٠ بیگنه ٠ غیر مقصر ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم