لغت نامه دهخدا
ز زلف پرشکن سررشته عیشی بدستم ده
دلم را مشکن از حسرت که بشکن بشکن است امشب.عالی ( از آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ).- بشکن بشکن توبه ؛ توبه شکستن در مجلس عیش :
سرو در رقص است و قمری مست و دست افشان چنار
وقت بشکن بشکن توبه است ساقی می بیار.ملاوارسته چگنی امام قلی بیک ( از آنندراج ).- بشکن بشکن داشتن ؛ نشاط و پایکوبی در مجلس عیش داشتن :
یکی نالد چوبلبل دیگری رقصد چون شاخ گل
ببین این توبه میخواران به بشکن بشکنی دارد.سلیم ( از آنندراج ).