انگشت زدن

لغت نامه دهخدا

انگشت زدن. [ اَ گ ُ زَدَ ] ( مص مرکب ) از خوشحالی انگشتها را برهم زدن. ( از برهان قاطع ) ( از هفت قلزم ). از خوشحالی انگشت بر انگشت زدن چنانکه از آن صدا برآید. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). بشکن زدن. ( یادداشت مؤلف ) :
سیب و امرود بهم مشت زده
فندق از خرمی انگشت زده.جامی ( هفت اورنگ ، سبحة الابرار ص 572 ). || در تداول دقت و توجه کردن برای فهمیدن موضوعی ؛ آنقدر انگشت زدم تا فهمیدم مطلب از چه قرار است. ( فرهنگ عوام ). || مجازاً امتحان کردن. اختبار کردن. ( از یادداشت مؤلف ) :
بر لب گل نیز انگشتی زدیم ، آزاد نیست.شفائی.- انگشت در طعامی روان زدن ؛ خوردن از آن با سر انگشت برای امتحان. ( یادداشت مؤلف ).
|| انگشت زدن آدم بی سواد بر کاغذ؛ انگشت را با مرکب آلودن و بر کاغذ نهادن بجای امضا کردن. || در بیت ذیل ظاهراً معنی صدمه و آسیب رساندن میدهد :
مزن بی پیش بینی بر کس انگشت
چنان کان نر کبوتر ماده را کشت.نظامی.و رجوع به انگشت زنان در ترکیبات انگشت شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) انگشتهای دست را بهم زدن در حال خوشحالی و مسرت انگشتک زدن .

ویکی واژه

ایجاد صدا از برهم‌زدن سر انگشتان شست و میانی
بشکن زدن، انگشتک زدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال حافظ فال حافظ فال ورق فال ورق فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی