لغت نامه دهخدا
سیب و امرود بهم مشت زده
فندق از خرمی انگشت زده.جامی ( هفت اورنگ ، سبحة الابرار ص 572 ). || در تداول دقت و توجه کردن برای فهمیدن موضوعی ؛ آنقدر انگشت زدم تا فهمیدم مطلب از چه قرار است. ( فرهنگ عوام ). || مجازاً امتحان کردن. اختبار کردن. ( از یادداشت مؤلف ) :
بر لب گل نیز انگشتی زدیم ، آزاد نیست.شفائی.- انگشت در طعامی روان زدن ؛ خوردن از آن با سر انگشت برای امتحان. ( یادداشت مؤلف ).
|| انگشت زدن آدم بی سواد بر کاغذ؛ انگشت را با مرکب آلودن و بر کاغذ نهادن بجای امضا کردن. || در بیت ذیل ظاهراً معنی صدمه و آسیب رساندن میدهد :
مزن بی پیش بینی بر کس انگشت
چنان کان نر کبوتر ماده را کشت.نظامی.و رجوع به انگشت زنان در ترکیبات انگشت شود.