دندان کشیدن

لغت نامه دهخدا

دندان کشیدن. [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) بیرون کردن دندان. برآوردن دندان. ( یادداشت مؤلف ). دندان گرفتن. برکندن دندان و دوا کردن او را. ( آنندراج ) :
زمانه بهر چه دندان کشد ز کام صدف
اگر نه با دهنت لاف زد ز بدگهری.مخلص کاشی ( از آنندراج ).شد کند از ملایمت من زبان خصم
دندان مار را به نمد می توان کشید.صائب ( از آنندراج ).سر اگر بر من گران باشد ز سر وامی کنم
درد دندان هرکه نتواند کشد دندان کشد.سلیم ( ازآنندراج ).هر گونه بلیه به ز مسنون گشتن
دندان بکش و منت مسواک مکش.تأثیر ( از آنندراج ). || میرزا عبدالقادر بیدل به معنی دندان برآوردن طفل بسته و این محل تأمل است. ( از آنندراج ) :
دوری از انس است استعدادلذتهای دهر
طفل می بردز شیر آن دم دندان می کشد.بیدل.

فرهنگ فارسی

بیرون کردن دندان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم