لغت نامه دهخدا
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از اوس را تشکیل میدهند. ( از الاعلام زرکلی به نقل از السبائک و نهایةالارب و البیان و الاعراب ).
عکرمة. [ ع ِرِم َ ] ( اِخ ) معروف به ابومحمد الصادق. از داعیان بنی العباس در خراسان بوده است. رجوع به تاریخ حبیب السیر، چ طهران ج 1 ص 258 شود.
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم ازدی ، مکنی به ابوعبداﷲ. تابعی است. و رجوع به ابوعبداﷲ ( عکرمة... ) شود.
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی جهل عمروبن هشام مخزومی قرشی. از بزرگان قریش در جاهلیت و اسلام. وی مانند پدر خویش از سرسخت ترین دشمنان پیامبر اسلام ( ص ) بوده است. عکرمة پس از فتح مکه اسلام آورد و در چند غزوه شرکت جست و به سال 13 هَ.ق. به سن 62سالگی در غزوه یرموک یا در جنگ مرج الصفر شهید گشت. ( از الاعلام زرکلی از تهذیب الاسماء و الاصابة و تاریخ الاسلام و رغبةالاَّمل ).
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن العاص. تابعی است. ( منتهی الارب ).
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] ( اِخ ) ابن خصفةبن قیس عیلان. جدی است جاهلی ، و فرزندان او قبایل ضخمة می باشند. ( از الاعلام زرکلی از جمهرةالانساب ).
عکرمة. [ع ِ رِ م َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ بریری مدنی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از موالی عبداﷲبن عباس. وی تابعی بود و از داناترین مردم در تفسیر و غزوات بشمار می آمد. عکرمة به سال 25هَ. ق. متولد شد و بعدها به سیاحت بلاد پرداخت و بیش از سیصدتن از وی روایت دارند که در حدود هفتادتن آنان از تابعیانند. وی مدتی در مغرب بسر برد سپس به مدینه بازگشت و به سال 105 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی به نقل از تهذیب التهذیب و حلیةالاولیاء و ابن خلکان ). و رجوع به تاریخ سیستان ص 18 شود.
عکرمة. [ ع ِ رِ م َ ] ( اِخ ) ابن عماربن عقبه حنفی عجلی یمامی ، مکنی به ابوعمار. وی در عصر خویش شیخ یمامه بشمار میرفت و از محدثان بود و اصل او از بصره بوده است. عکرمة در اواخر عمر به بغداد رفت و به سال 159 هَ. ق. در آنجا درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از تاریخ بغداد و تهذیب التهذیب ). و رجوع به ابوعمار شود.