باغش

لغت نامه دهخدا

باغش. [ غ ِ ] ( ع ص ) باران نرم و سست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بغشة. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). مطر باغش ؛ نرم ترین باران. ( اصمعی بروایت تاج العروس ). و رجوع به بَغش شود.
باغش. [ غ َ ] ( اِخ ) گمان کنم قریه ای از قرای گرگان بوده است. ( از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60 ). از قرای گرگان است. ( معجم البلدان ) ( مرآت البلدان ج 1 ص 161 ).
باغش. [ غ ِ ] ( ص مرکب ) که عیار آن تمام نباشد ( سکه و جز آن ). غشدار. ناسره. باردار. ناک. مقابل بیغش :
زر چون به عیار آید کم بیش نگردد
کم بیش شود زرّی کان باغش و بارست.ناصرخسرو.|| ناپاک. آلوده. و رجوع به غش شود.

فرهنگ فارسی

ناسره باردار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند فال ابجد فال ابجد فال مارگاریتا فال مارگاریتا