صاحب الزنج

لغت نامه دهخدا

صاحب الزنج. [ ح ِ بُزْ زَ ]( اِخ ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ. ق. گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب خواند و زنگیان را که در سباخ بودند فراهم ساخت و از دجله گذشته در دیثاری ( ؟ ) فرودآمد و از ابوجعفر آرد که نام وی را علی بن محمدبن عبدالرحیم گفته اند از طایفه عبدالقیس و مادر او دختر علی بن رحیب بن محمدبن حکیم از بنی اسدبن خزیمة است ، از قرای ری. وی میگفت : جد من محمدبن حکیم از مردم کوفه بود و با زیدبن علی بن حسین بر هشام بن عبدالملک خروج کرد و چون زید کشته شد به ری گریخت و در قریه وَرزَنین سکونت جست ، و پدر پدر وی عبدالرحیم از طائفه عبدالقیس و مولد او طالقان بود و به عراق آمد و کنیزکی سندی بخریدکه از او پدر صاحب متولد گشت. صاحب الزنج ابتدا با بعض اطرافیان منتصر متصل بود و ایشان را مدح میگفت و صله میستد، سپس بسال 249 هَ. ق. از سامرا به بحرین رفت و خود را علی بن عبداﷲبن محمدبن فضل بن حسن بن عبیداﷲبن عباس بن علی بن ابی طالب خواند و در «هجر» مردم رابه طاعت خود دعوت کرد و جمعی کثیر او را متابعت کردند و میان ایشان دودستگی پدید شد و مردم بحرین وی راچون پیغمبری دانستند و او از ایشان خراج بگرفت و فرمان وی در آنجا نافذ گشت چنانکه با اصحاب سلطان به جنگ بخاست و از بحرینیان بسیار کس کشته شدند و چون این شکست آنان را ناخوش افتاد، صاحب الزنج ناچار به احساء رفت و نزد بنی شماس که طایفه ای از بنی سعدبن تمیم اند اقامت جست و تنی چند از مردم بحرین با او بودند. از وی حکایت کنند که در این ایام بود که مرا آیاتی چند از امامت دادند و مردمان را آشکار شد از جمله آنکه چند سوره قرآن بر من تلقین گشت و برفور به یک بار آن را از بر ساختم که از این سور سوره های سبحان ، کهف و ص است. دیگر آنکه به فکر بودم که به کجا بروم ، ناگاه ابری بر سر من سایه افکند و از آن خطاب رسید که به بصره رو. و از وی آرند که مردم بادیه را گفت من یحیی بن عمر علوی ابوالحسن هستم که در ناحیت کوفه کشته شد. و بسیار کس را بفریفت و با خود همراه ساخت و به ردم که ناحیتی است از بحرین حمله برد و جنگی سخت کرد و شکست بر او افتاد و بسیاری از یاران وی کشته شدند و اعراب از گرد او پراکنده گشتند و او به بصره نزد بنی ضبیعة رفت و جماعتی در آنجا پیرو وی شدند که علی بن ابان مهلبی در جمله آنان بود ( سال 254 ) و این وقت عامل بصره محمدبن رجاء حضاری بود. و چون ورود صاحب الزنج به بصره با جنگ دو طایفه بلالیه و سعدیه مصادف گشت وی در یکی از دو طایفه طمع بست ، و کس نزد ایشان فرستاد، اما مردم شهر دعوت او نپذیرفتند و ابن رجاء به طلب وی برخاست و صاحب الزنج با تنی چند از یاران خویش به بغداد گریخت. ابن رجاء عده ای از پیروان او را زندانی ساخت که پسر بزرگ وی و زن و دختر و کنیزک آبستن او در جمله آنان بودند. چون صاحب و یاران وی به زمین بطیحه رسیدند عمیربن عمار مأمور آن ناحیت ایشان را گرفته نزد محمدبن عوف عامل واسط فرستاد، لیکن صاحب الزنج حیلتی کرد و خود و یاران وی از دست او خلاصی یافتند و به بغداد شدند، پس یک سال در این شهر بماند و در آنجا خود را محمدبن احمدبن عیسی بن زید نسبت کرد و گفت : علامتهایی بر من آشکار شده است که آنچه در ضمیر یاران من باشد فهم کنم و هر کار که کنند بدانم و عده ای از مردم بغداد به وی گرویدند. در این وقت محمدبن رجاء از ولایت بصره عزل شد و بزرگان بلالیة و سعدیة زندانها بگشودند و زندانیان را رها ساختند که در جمله زنان و فرزندان صاحب الزنج بودند. وی چون این خبر بشنید در رمضان 255 بهمراهی چند تن از یاران خویش به بصره رفت و در قصر قرشی کنار نهری که عمود ابن منجم نام داشت سکونت گزید و گفت من از جانب فرزندان واثق در فروش سباخ وکیل هستم. ریحان که یکی از غلامان سورجیان و نخستین کس از آنها است که بدو پیوست گوید: من برای غلامان مولای خویش آرد میبردم و به دست کسان صاحب الزنج افتادم ، مرا نزد او بردند و گفتند وی را به امارت سلام ده. چون سلام دادم پرسید از کجا می آیی ؟ و احوال غلامان سورجیان بپرسید و مرا به کیش خود خواند. بپذیرفتم. سپس گفت برو و از غلامان هرچند کس توانی فرار ده و بیاور تا تو را امیر ایشان سازم و مرا سوگند داد که جای وی به کس نشان ندهم و چون بامداد بسوی وی رفتم عده ای از غلامان دباشین ( ؟ ) نزد او آمده بودند، پس بر پارچه ای حریر این آیت بنوشت : ان اﷲ اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة . و آن را بر چوبی زد که بدان کشتی رانند و غلامان بصره را دعوت کرد و بسیار کس از ایشان بخاطر رهایی از سختی بردگی بدو پیوستند و صاحب الزنج برای آنان خطبه خواند و وعده داد که ایشان را خداوند مال و زمین خواهد کرد و سوگند یاد کرد که به آنان خیانت نکند و در کوششی ، کوتاهی نورزد. در این وقت صاحبان بردگان بیامدند و گفتند برای هر غلام پنج دینار بگیر و او را بازپس ده. وی غلامان را بفرمود تا هر یک از آقایان خویش یا وکلای آنان را پانصد تازیانه بزدند، سپس ایشان را رها ساخت تا به بصره بازگشتند و خود بر کشتی بنشست و از دجیل گذشته به نهر میمون درآمد و همواره سپاهیان بگرد او فراهم میشدند. و چون عید فطر شد با ایشان نماز بگزارد و خطبه خواند و آنان را محنت و سختی بردگی و اینکه چگونه خداوندشان نجات داد، فرا یاد آورد و بگفت که من خواهم شما را خداوند بنده و اموال سازم. سپس یکی از رؤسای زنگیان که ابوصالح نام داشت و معروف به قصیر بود بهمراهی سیصد تن زنگی بدو پناه آوردند و چون عده سیاهان بسیار شد قائدانی از خود ایشان بر آنان گماشت و قریه جعفریه را غارت کرد و مردم آن را بکشت و بعضی را اسیر کرد و با لشکر بصره نبرد کرد و آنان را شکست داد و رئیس بصریان که عقیل نام داشت با کشتی بگریخت و صاحب الزنج بدنبال او برفت و کشتیهای وی بگرفت و قریه مهلبیه را غارت کرد و بسوزانید، سپس در کنار نهر ریان با یکی از سران ترک بنام ابوهلال که چهار هزار مرد جنگجوبا خود داشت روبرو شد و جنگی سخت درگرفت. زنگیان برعلمدار ترک حمله کردند و او را از پای درآوردند و ابوهلال و لشکریان او بگریختند و سیاهان بیش از هزار وپانصد تن از آنان بکشتند و عده ای اسیر کردند و آنان را نیز کشتن فرمود. سپس وی را بگفتند که زینبی اسب و مرد برای نبرد وی فراهم همی کند و طایفه بلالیه و سعدیه که خلقی کثیرند ریسمانها آماده ساخته اند تا زنگیان را که اسیر گیرند از کتف ببندند و مقدم ایشان ابومنصور است. صاحب الزنج علی بن ابان را با صد تن سیاه بفرستاد تا خبر گیرد و علی با گروهی از ایشان روبروشد و آنان را شکست داد و غلامان که همراه ایشان بودند به علی بن ابان پیوستند و او دسته ای دیگر را روانه ساخت تا به موضعی رفتند که هزار و نهصد کشتی با مستحفظان در آنجا بودند، نگاهبانان چون سیاهان را بدیدندبگریختند و زنگیان کشتیها را گرفتند و نزد صاحب خویش بردند و در آن کشتی حاجیانی بودند که از راه بصره به حج میرفتند. صاحب الزنج بر مکانی مرتفع از زمین بنشست و با حاجیان مناظره درپیوست و ایشان وی را تصدیق کردند و گفتند: اگر زیاده بر زاد و راحله داشتیم درراه تو بکار میبردیم و در نزد تو میماندیم. صاحب الزنج آنان را رها ساخت و فرقه ای دیگر برای استعلام از حال لشکریان دشمن بفرستاد و اینان خبر آوردند که عده ٔبسیاری بسوی او در حرکتند. صاحب الزنج محمدبن سالم وعلی بن ابان را بفرمود تا در نخلستانها کمین کنند و خود بر کوهی که مشرف بود بنشست. دیری نگذشت که علمهاو مردان نزدیک شدند، پس فرمان داد تا زنگیان تکبیرگویان حمله برند و سواران بصره نیز حمله کردند و زنگیان بطرف کوه که صاحب الزنج بود عقب رفتند و سپس به حمله پرداختند و در این نبرد از زنگیان فتح حجام کشته شد. زنگیان بار دیگر سخت حمله بردند و عده ای را در میان گرفتند و محمدبن سالم و علی بن ابان حمله کرده و عده ای را بکشتند و شکست بصریان ظاهر شد و بگریختند وسیاهان آنان را تا نهر بیان ( ریان ؟ ) دنبال کردند و فراریان به گل فرورفتند و سیاهان به آنان رسیدند و عده ای بکشتند و بسیاری نیز غرق شدند. سپس زنگیان را خبر رسید که عده ای دیگر در کمین ایشانند و آنان هزار تن از مغربیان بودند. سیاهان بدانها حمله بردند و ایشان را تا آخرین کس بکشتند و سلاح آنان را بگرفتند.

فرهنگ فارسی

در زمان خلافت معتمد عباسی شخصی بنام علی خروج کرد(خروج سال ۲۵۵ ه.ق.- مقت.۲۷٠ ه.ق . ). وی ابتدا با بعض اطرافیان منتصر متصل بود و ایشان را مدح میگفت و صله میستد. سپس در سال ۲۴۹ ه.ق . از سامرا ببحرین رفت و خود را علی ین عبدالله بن محمد بن فضل بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب خواند و در [ هجر ] مردم را بطاعت خود دعوت کرد و جمعی کثیر او را متابعت کردند و میان ایشان دو دستگی پدید شد. مردم بحرین ویرا چون پیغمبری دانستند و او از ایشان خراج گرفت و فرمان وی در آنجا ناقذ شد چنانکه با اصحاب سلطان بجنگ برخاست و از مردم بحرین گروه بسیار کشته شدند . صاحب الزنج ناجار با حسائ رفت و نزد بنی شماس - طایفه ای از بنی سعد بن تمیم اقامت جست و تنی چند از بحرینیان با او بودند . وی گروهی را بفریفت و به رم - ناحیه ای از بحرین - حمله برد و جنگی سخت کرد ولی شکست یافت و بسیاری از یاران وی کشته شدند و او به بصره نزد بنی ضبیعه رفت و جماعتی در آنجا پیرو وی شدند . چون ورود او ببصره مصادف با جنگ دو طایفه بلالیه و سعدیه گشت وی در یکی از این دو طایفه طمع بست و کس نزد ایشان فرستاد . اما مردم دعوت او نپذیرفتند و ابن رجائ بطلب او برخاست و او با تنی چند به بغداد گریخن . چون صاحب الزنج و یاران وی بزمین بطیحه رسیدند عمیر بن عمار مامور آن ناحیه ایشانرا گرفت نزدمحمد بن عوف عامل واسط فرستاد ولی صاحب حیله ای کرد و از چنگ او رهایی یافت و با یاران خود ببغداد شد و یک سال در آن شهر بماند و در آنجا خود را محمد بن عیسی بن زند خواند. درین اثنا محمد بن رجائ از ولایت بصره معزول شد و بزرگان بلالیه و سعدیه زندانها بگشودند و زندانیان را رها ساختند که از آن جمله زنان و فرزندان صاحب بودند . وی جون این خبر شنید در رمضان ۲۵۵ بهمراهی چند تن از یاران ببصره رفت و غلامان زنگی بصره را بکیش خود خواند . چون عده سپاهیان بسیار شد قایدانی از طرف خود برایشان گماشت و قریه جعفریه را غارت کرد و مردم آنرا بکشت و بعضی ها را اسیر کرد و با لشکر بصره نبرد نمود و آنرا شکست داد. رئیس بصریان که عقیل نام داشت با کشتی بگریخت و صاحب الزنج بدینال او برفت و کشتی های وی بگرفت و قریه مهلبیه را غارت کرد و بسوزانید و سپس در کنار نهر ریان با یکی از سران ترک بنام ابو هلال که ۴٠٠٠ جنگجو با خود داشت روبرو شد و جنگی سخت در گرفت . زنگیان بر علمدار ترک حمله کردند و او را از پای در آوردند . ابو هلال و لشکریان او بگر یختند و گروهی کثیر ار ایشان کشته شدند . سپس چون صاحب شنید که زینبی برای مقاتله او آماده میشود و بلالیه و سعدیه مهیا میکردند علی بن ابان را با صد تن بفر ستاد تاخبر گیرد . علی با گروهی از ایشان روبرو شد و آنانرا شکست داد و غلامان ایشان به علی پیوستند و او دسته دیکر را روانه ساخت تا بموضعی رفتند که ۱۹٠٠ کشتی بامستحفظان در آنجا بودند. نگاهبانان چون سیاهان را بدیدند بگریختند و زنگیان کشتیهارا گرفتند و زند صاحب خویش بردند . بتدریج کا او بالا گرفت و مکرر با بصریان و لشکر یان خلیفه بجنگید و گاهی مغلوب و غالبا غالب میشد و بسیاری از شهرهای خوز- ستان و بین النهرین را بتصرف در آورد.موفق خلیفه عاقبت لولو را بجنگ صاحب الزنج فر ستاد . او آماده جنگ شد و با ابوالعباس فرزند موفق از چند سو بزنگیان حمله برد. صاحب که شکست خود را مشاهده کرد بگریخت و لولو از پی او شتافت و سرانجام صاحب بقتل رسید ( ۲۷٠ ه.ق . ) و فتنه او بپایان آمد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم