لغت نامه دهخدا
- جخ جخی : فلانی جخ جخی است ؛ مراد از آن جنگی است.
|| ( فعل امر ) امر به این معنی هم هست یعنی جنگ کن و ستیزه نمای. ( برهان ).
جخ. [ ج َ ] ( ع ص ) مانند بخ است وزناً و معناً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از شرح قاموس ). بمعنای بخ است که در مقام استحسان و خوش آیند گفته شود. ( از قطر المحیط ).
جخ. [ ج ُ ] ( ع ص ) گول کم خرد. ( از شرح قاموس ). جَخ. رجوع به جَخ شود.
جخ. [ ج َخ خ ] ( ع ص ) گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیخرد گول درشت. ( از ذیل اقرب الموارد ). جُخ. ( از شرح قاموس ). || پرخور. ( لسان از ذیل اقرب الموارد ). بسیارخور. || گران جان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد گران کندرو. ( از ذیل اقرب الموارد ). الوخم الثقیل الفدم. ( ذیل اقرب الموارد ). ناخوش گران. ( شرح قاموس ). || بسیارخواب. ( لسان از ذیل اقرب الموارد ). || درمانده در سخن. ( از ذیل اقرب الموارد ). هلباجه. ( ذیل اقرب الموارد ). || ( مص ) از جایی بجایی شدن. ( از منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( قطر المحیط ) ( شرح قاموس ). || بلند کردن شکم را و گشاده داشتن هر دو بازو را در سجده. ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ): جخ المصلی فی صلاته ؛ رفع بطنه و فتح عضدیه من جنبیه فی السجود. ( لسان از ذیل اقرب الموارد ) ( شرح قاموس ). || برانگیختن خاک را به پای. ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( ذیل اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). بباد دادن خاک را از پای خود. ( از شرح قاموس ). || انداختن کمیز را. ( از منتهی الارب )( از قطر المحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ). انداختن و سر دادن بول. ( از شرح قاموس ). || دراز کشیدن با تمکن و استرخاء. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( از ناظم الاطباء ). به پهلو خوابیدن در حال دست یافتن و سست بودن. ( از شرح قاموس ). || جماع کردن با جاریه خود. ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). نزدیکی کردن با کنیزک. ( از شرح قاموس ).