دست بداشتن. [ دَ ب ِ ت َ ] ( مص مرکب ) رفض. ترک. رها کردن. ترک گفتن. یله کردن. دست کشیدن از. رهایی دادن. واگذاشتن. واگذاردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اسواء. اصحاب.تخلیة. ( تاج المصادر بیهقی ). تودیع. رفض. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). نسی. نسیان. ( دهار ). ترک. دست برداشتن : عیال و بنه سبکری به رام هرمز نزدیک محمدبن جعفر البرتانی گروگان بود... عیال او را دست بداشتند. ( تاریخ سیستان ). امیرالمؤمنین... این همه ولایتها به تو دست بداشته است و تو نیز واجب نکند این مایه از او دریغ داشتن. ( تاریخ سیستان ). بوزرجمهرحکیم از دین گبرکان دست بداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338 ). هرکه از نماز دست بداشت همچنان است که از همه دین دست بداشت. ( منتخب قابوسنامه ص 17 ). آن پیغمبر میفرماید بسلام کردن و درود فرستادن پیغمبران و پیوستن با خویشان و از کفر دست بداشتن. ( قصص الانبیاء ص 23 ). همه بگوئید خدا یکی است و از بتان دست بدارید. ( قصص الانبیاء ص 132 ). دست بداشتن از بهر آن زیان دارد که عادت است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). در آن مدت صیادان دست از ماهی گرفتن بداشته بودند و در دکانها نگشادند.( مجمل التواریخ والقصص ). از این پس دین موسی کهن گشت و بنی اسرائیل توریة را دست بداشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ). بوبکر می گوید روز بیعت : «أقیلونی و لست بخیرکم و علی فیکم »؛ دست از من بدارید که من با بودن علی در میان شما بهتر شما نیستم. ( نقض الفضائح ص 133 ). ازین کهتر اصغرالخلایق اسپی و غلامی و جبه ای و دستاری بپذیر و دست از این سخن بدار. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 100 ). خدمت درگاه ملوک و سلاطین را دست بداشته و انقطاع گزیده. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 150 ). چو دانستی که معبودی ترا هست بدار از جستجوی چون و چه دست.نظامی.دست بدار از سر بیچارگان تا نخوری یاسج غمخوارگان.نظامی.به که از بیع او بداری دست بینی آن دیگران که لایق هست.نظامی.من در وفا و عهد چنان کند نیستم کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز.سعدی.چو مشرف دو دست از امانت بداشت بباید بر او ناظری برگماشت.سعدی.من خود نه به اختیار خویشم گر دست ز دامنم بدارد.سعدی.من اندر خود نمی یابم که روی از دوست برتابم