لغت نامه دهخدا
طاعت بی علم نه طاعت بود
طاعت بی علم چو باد صباست.ناصرخسرو.شرف در علم و فضلست ای پسر عالم شو و فاضل
بعلم آور نسب ، ماور چو بی علمان سوی بلعم.ناصرخسرو.سخن را بمیزان دانش بسنج
که گفتار بی علم باد است و دم.ناصرخسرو.مردم از گاو ای پسر پیدا بعلم و طاعتست
مردم بی علم و طاعت گاو باشد بی ذنب.ناصرخسرو.دو کس دشمن ملک و دین اند یکی پادشاه بی حلم دویم زاهد بی علم . ( گلستان ). || بی آگاهی. بی اطلاع. بی وقوف. رجوع به علم شود.