بغداد اباد

لغت نامه دهخدا

( بغداد آباد ) بغداد آباد. [ ب َدِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بغداد معمور. مقابل بغداد خراب و بغداد خالی و بغداد کهنه. کنایه از شکم سیر است. ( از فرهنگ نظام ). و رجوع به بغداد معمور شود. || کنایه از ساغر پر. ( از فرهنگ نظام ).، ( بغدادآباد ) بغدادآباد. [ ب َ ] ( اِخ ) قصبه ای از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد. سکنه 5101 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و نساجی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

فرهنگ فارسی

( بغداد آباد ) قصب. از دهستان حوم. بخش مهریز شهرستان یزد ٠ آب از قنات ٠ محصول غلات ٠ شغل : زراعت نساجی ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم