لغت نامه دهخدا
دعامة. [ دِ م َ ] ( ع اِ ) ستون خانه. || چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام. ج ، دَعائم. || چوب چرخ ، و آن دو را دعامتان گویند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). چوب سر چاه که چرخ بر او نهند. ( دهار ). و رجوع به دعامتان شود. || مهتر قوم که بر وی تکیه کنند درکارها. ( منتهی الارب ). سید و سرور قوم. ( از اقرب الموارد ). پشتیوان. رئیس قوم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| ( اصطلاح نحو ) ضمیر فاعل که بین مبتدا و خبرواقع شود، مانند: زید هو المنطلق. ( از ناظم الاطباء ). ضمیر عماد. رجوع به ضمیر عماد ذیل عماد شود.
دعامة. [ دِم َ ] ( ع اِ ) دعامة. ستون. || جرز. || هر چیز که اساس و بنیاد کاری باشد. || چرخ چاه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دعامة شود.