عید کردن

لغت نامه دهخدا

عید کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عید گرفتن. جشن به پا کردن. || عید فطر و یا اضحی گرفتن :
چرخ بر من عید کرد و هر مهم
ماه نو صاع تهی بنمود و بس.خاقانی.بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما
هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد.خاقانی.شد شام و ندیدم رخ او آه ندیدم
فردا نکنم عید که شب ماه ندیدم.ملا نسبتی تهانیسری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

عید گرفتن جشن بپا کردن عید فطر و یا اضحی گرفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم