جلت

لغت نامه دهخدا

جلت. [ ج ُل ْ ل َ ] ( ص ) در تداول ، حقه باز. بدجنس. بی ننگ وعار. پست. ناجوانمرد. در اصطلاح لوطیان ، سخت ناچیز. سخت بی اخلاق. رذل . و در تداول خراسان جُلَّت را به آدم بی معنی و هرزه گویند. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).
جلت. [ ج ُل ْ ل َ ] ( ع اِ ) جُلّة. خنور خرما که از برگ خرمابن ساخته باشند. ( ناظم الاطباء ). ظرف کدومانند و بزرگ که در آن خرما نهند. ج ، جِلال ، جُلَل. ( البیان و التبیین ج 2 ص 122 ). ظرف کدومانند که از برگ درخت خرما ساخته باشند. جُلّة. نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما. ج ، جُلل ، جِلال. ( منتهی الارب ). و در لغت محلی شوشتر نسخه خطی آمده : دَدَل ؛ زنبیلی است بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند که دو کس آن را بردارند و چیزها را بدان نقل و تحویل کنند و به عربی جُلَّت خوانند : یا بنی حریص أطعمتکم عاما اول جُلَّةً فأکلتم جُلتکم و أغرتم علی جُلَّةِ الضّیفان. ( البیان و التبیین ج 2 ص 122 ).
جلت. [ ج َ ] ( ع مص ) زدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || جَلَتَت ْ اَلْیَتُه ُ؛ پایین آمد اَلْیه او در ران وی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
جلة. [ ج َل ْ ل َ ] ( ع مص ) گرد آوردن پشکل را بدست. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).
جلة. [ ج ُل ْ ل َ ] ( ع اِ ) ظروف مایعات را نیز گویندهمچو خم و خمچه و کدوی شراب و امثال آن و ظرفی نیز باشد مانند سبد که آنرا از برگ خرما بافند و خرما درآن کرده از جایی بجایی برند و بعضی گویند به این معنی عربی است. ( برهان ). زنبیل بزرگ برای خرما. ج ، جِلال ، جُلَل. ( از اقرب الموارد ). نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما. ( منتهی الارب ). جله بضم اول کدوی بزرگ از تمر و خرماست. ( حاشیه برهان از شرح قاموس ). و رجوع به جُلّت شود. || پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته. ( منتهی الارب ). رجوع به جَلَّة شود.
جلة. [ ج ِل ْ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَلیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بزرگان و اشخاص بااهمیت. ( اقرب الموارد ). گویند: قوم جلة. ( اقرب الموارد ). || کلانسال از شتر. || کلانسال از مردم.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). واحد و جمع و مذکرو مؤنث در وی یکسان است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ناقه شش ساله که هنوز بسال نهم نه درآمده یا شتر نر شش ساله را گویند: بعی-ر جِل وناقة جِلَّة. || پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته. ( منتهی الارب ). رجوع به جُلَّه و جِلَّة شود.

فرهنگ فارسی

( جمله فعلی ) بزرگ است ( برای مونث یا جمع آید ) . یا اسماو ه ( اسماوه ) و عمت نعمائ ه ( نعماوه ) . بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او : ....و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند . یا جل عظمته . در محکم تنزیل فرماید ....
در تداول حقه باز بد جنس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم