بال شکستن

لغت نامه دهخدا

بال شکستن. [ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) شکستن بال. خرد کردن بال. انکسار بال اعم از بال آدمی یا طیور. || شکسته شدن بال. خرد شدن بال. || خفض جناح :
چون شکست او بال آن رأی نخست
چون نشد هستی بال اشکن درست.مولوی ( مثنوی ). || بازپس ماندن. همگامی و برابری نتوانستن. به عجز مقر آمدن :
همسفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند.نظامی.

فرهنگ فارسی

خرد کردن بال شکستن بال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال کارت فال کارت فال آرزو فال آرزو فال شمع فال شمع