پیوند کردن

لغت نامه دهخدا

پیوند کردن. [ پ َ / پ ِ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیوند زدن.برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی ؛ بطریقه معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن. تبنیق. اطعام ، تطعیم ؛ پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. ( منتهی الارب ). || متصل کردن. وصل کردن :
پیوند روح میکند این باد مشک بیز
هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز.سعدی.ای باد بامدادی خوش میروی بشادی
پیوند روح کردی پیغام دوست داری.سعدی.فصل کردن میتوان ، پیوند کردن مشکل است.؟- با در آجری پیوند کردن ؛ یا با بزرگان پیوند کردن ؛ از خاندانی توانگر زن گرفتن.
- پیوند کردن با ؛ زن دادن. زن ستدن از :
فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش.نظامی. || نظم کردن. مرتب کردن. منظم کردن.
- پیوند کردن سخن ؛ پرداختن سخن و گفتار :
سخنها براینگونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بند کن.فردوسی.- || آغازیدن سخن ؛ به سخن گفتن ابتدا کردن :
سخن سلم پیوند کرد از نخست
ز شرم پدر دیدگان را بشست.فردوسی. || وصله کردن جامه. درپی کردن. پینه کردن. رقعه دوختن برجامه. || بند زدن. رقع. پیوند زدن. چسبانیدن قطعات شکسته ظرفی یا چینی. || به هم پیوستن. ملحق کردن دو قسمت جداشده رابیکدیگر :
صواب است پیش از کشش بند کرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- متصل کردن وصل کردن : فصل کردن میتوان پیوند کردن مشکل است . ۲- پیوند زدن گیاهان یانسوج حیوانی . ۳- بهم پیوستن ملحق کردن دو قسمت جدا شده از یکدیگر : صوابست پیش از کشش بند کرد که نتوان سر کشته پیوند کرد. ( سعدی ) ۴-منظم کردن مرتب کردن . ۵-وصله کردن جامه پینه کردن رقعه دوختن بر جامه . ۶- جسبانیدن قطعات شکست. ظرفیبند زدن . یا پیوند روح . ایجاد فرح و نشاط کردن روح بخش شدن : ای باد بامدادی . خوش میروی بشادی پیوند روح کردی پیغام دوست داری . ( سعدی ) یا پیوند سخن . ( گفتار ) ۱- پرداختن سخن : سخنها بر این گونه پیوند کن . و گر پند نپذیردش بند کن . ( شا. لغ. ) ۲- آغازیدن سخن : سخن سلم پیوند کرد از نخست ز شرم پدر دیدگانرا بشست . ( شا. لغ. )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم