شل کردن

لغت نامه دهخدا

شل کردن. [ ش ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سست کردن. ( ناظم الاطباء ). سست کردن چنانکه عنان مرکبی را. ( یادداشت مؤلف ). رها کردن.سر دادن. گذاردن که بی مانعی روان شود :
چو شل کرده باشی رگ آب دیده
بصر بسته توتیایی نیابی.خاقانی. || رها کردن.از یک لرفقیر شنیدم که خطاب به خدای تعالی میگفت : «نمی تونی [ نمی توانی ] بنده داری کنی شل کن بمرم »؛ یعنی رها کن تا بمیرم. ( یادداشت مؤلف ). || با آب بیشتری آمیختن : شل کردن گچ را؛ آبکی کردن. ( یادداشت مؤلف ). || فراخ و گشاده تر کردن چنانکه بند شلوار و تنگ اسب یا شال کمر را. ( یادداشت مؤلف ).
- سر کیسه را شل کردن ؛ پول خرج کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || رشوه دادن. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سست کردن . ۲ - نرم کردن . ۳ - آبکی ساختن . یا سر کیسه را شل کردن . ۱ - پول جمع کردن . ۲ - رشوه دادن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم