تیره بخت

لغت نامه دهخدا

تیره بخت. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) بدبخت وسیاه بخت. ( ناظم الاطباء ). تیره روز. شقی :
یکی را چنین تیره بخت آفرید
یکی را سزاوار تخت آفرید.فردوسی.وزآن پس بدو گفت کای تیره بخت
رسانم ترا من به تاج و به تخت.فردوسی.مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی.سعدی ( گلستان ).رجوع به تیره بختی و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

سیاه بخت، بدبخت.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بدبخت سیاه بخت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم