بیوار

لغت نامه دهخدا

بیوار. [ بی ] ( عدد، اِ ) بیور. ( برهان ). عدد ده هزار را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از جهانگیری ). ده هزار. ( رشیدی ) :
از همت تو کی سزد آخر که بنده را
هر سال عشر الف ز بیوار میرسد .سراج الدین سگزی.
بیوار. [ ب َی ْ ] ( اِخ ) شهر و قصبه ناحیه غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. ( از معجم البلدان ) ( از مراصدالاطلاع ).

فرهنگ فارسی

شهر و قصب. ناحی. غرشستان است که ولایتی است بین خزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم