بی کلاه

لغت نامه دهخدا

بی کلاه. [ ک ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + کلاه ) سربرهنه. که کلاه بسر ندارد. || کنایه از اظهار اطاعت و فرمانبرداری است زیرا کلاه از لوازم منصب و بی کلاهی نشانه خلع از منصب و مقام و گاه نشانه سوکواری نیز بوده است. مقابل کلاهدار که بمعنی پادشاه و صاحب مقام است. ( یادداشت مؤلف ) :
همه مهتران نزد شاه آمدند
برهنه سر و بی کلاه آمدند.فردوسی.رجوع به بی کله و کلاه شود.

فرهنگ فارسی

سر برهنه . که کلاه بسر ندارد . یا کنایه از اظهار اطاعت و فرمانبرداری است زیرا کلاه از لوازم منصب و بی کلاهی نشان. خلع از منصب و مقام و گاه نشان. سوگواری نیز بوده است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم