لغت نامه دهخدا
زمانه با هزاران دست بی زور
فلک با صدهزاران دیده شبکور.نظامی.کمان ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می آید بدان بازوی بی زورش.حافظ.- بی زور گشتن ؛ ناتوان شدن. ضعیف شدن :
بسا بینا که از زر کور گردد
بسا آهن بزر بی زور گردد.نظامی.- امثال :
زوردار بی زور را خورد. ( یادداشت مؤلف ).