عسف

لغت نامه دهخدا

عسف. [ ع َ ] ( ع مص ) میل نمودن ، و بیراه رفتن ،و دست و پا زدن بر زمین ، و سیر کردن بی راهه و بی فکر و بی هدایت. ( از منتهی الارب ): عسف الطریق و عن الطریق ؛ از راه دور شد و از آن عدول کرد، و گویند یعنی آن را بدون رهنمایی و هدایت طی کرد. ( از اقرب الموارد ). از راه بگردیدن. ( المصادر زوزنی ). || عسف المفازة؛ بیابان را بدون هدف و بدون رهنمایی طی کرد و راه پیموده شده توسط دیگران را نپیمود. ( از اقرب الموارد ). || انجام دادن کار را بدون تدبیر. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || ستم کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اعتساف. تعدی. تطاول. جور. || خدمت خواستن از کسی. ( از منتهی الارب ). استخدام کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ). || عسف ضیعتهم ؛ نگاهبانی نمود ضیعت و آبادی ایشان را و کافی و بسنده شد ایشان را در امر آن. || کار کردن جهت کسی.( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شب گشتن به طلب مطلوب. ( از منتهی الارب ): بات فلان یعسف اللیل و باللیل ؛ فلان شب را به راه رفتن گذراند در طلب خواسته خود. || عسف الدمع الجفون َ؛ اشک بسیار گشت و در غیر مجرای خویش جاری شد. ( از اقرب الموارد ). || بزور و قوت گرفتن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || عسف البعیر؛ آن شتر مشرف بر مرگ شد از غده ای که در او پدید آمد، و در موقع تنفس حنجره او لرزیدن گرفت. ( از اقرب الموارد ). مشرف بر مرگ شدن شتر از بیماری طاعون. ( از ناظم الاطباء ). عُسوف. و رجوع به عسوف شود.
عسف. [ ع َ ] ( ع اِ ) دم مرگ. ( منتهی الارب ). مرگ : فرّق بینهما العسف ؛ مرگ بین آن دو جدایی انداخت. ( از اقرب الموارد ). || قدح بزرگ. ( منتهی الارب ). قدح ضخیم و ستبر. ج ، عُسوف. ( از اقرب الموارد ) : قال زید [ بن ثابت ] فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان أثقل علی من الذی أمرنی به من جمع القرآن أجمع من الرقاع و اللخاف و العسف و صدور الرجال. ( الفهرست ابن الندیم ).

فرهنگ فارسی

دم مرگ مرگ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال کارت فال کارت فال تک نیت فال تک نیت