لغت نامه دهخدا
از اشک دلشدگان گوهرنثار زمین
وز آه سوختگان عنبربخار هوا.خاقانی.آنکه از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد.حافظ.دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد.حافظ.بس تجربه کردیم درین دیر مکافات
با دلشدگان هرکه در افتاد برافتاد.خواجه شیراز ( از آنندراج ).رجوع به دلشده شود.