لغت نامه دهخدا
کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست
به به از این رای رای به به از این کام کام.سوزنی.
به به. [ ب َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) ببه. در تداول کودکان ببک ( در چشم ). ذباب. ذباب العین. مردم. مردمک. نی نی. تخم چشم. انسان العین. کاک. کیک. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست ، په په نیست . ( یادداشت بخط مؤلف ).
به به. [ ب َه ْ ب َه ْ ] ( ع صوت )کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث «به به انک لضخم ». ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بخ بخ. ( اقرب الموارد ). مأخوذ از په په فارسی. ( ناظم الاطباء ).